امشب آرزوهایم را بر روی صفحه غبار گرفته دلم
با قلم بدرنگ حسرت " کلمه به کلمه می نویسم
آرزوهای محالم را " آرزوهایی که برآورده نشد
آرزوهایی که با من بود و ذره ذره آبم کرد
آرزوی برگشتن " آرزوی ماندن و نرفتن
آرزوی رسیدن به جاده تاریک انتظار
انتظاری ازجنس اشک های بی رنگ و زخم های کهنه
انتظاری که پایانش آرزو " و ماندنش لذتی برای همیشه
انتظاری که در زندگی من " تنها یادگاری همیشگی است
دگر بار آرزو می کنم که بیاید " بیاید با عشق بماند
ولی افسوس ...
رفتی و سینه ام کویر سوزان شد
تو رفتی و باد تو را بدرقه کرد
تو رفتی و برگ درختان هم زرد شد
و برایم قایق رنگارنگ عشقت را پهن کرد
تا بر روی آنها خانه کنم
و ذره ذره با فرسوده شدن برگ های خشک پاییزی
مردن را تجربه کنم
کاش می شد گل چشمان تو را می چیدم
و می آویختمش بر دیوار
در اتاقم که پر از سایه تو ست
آن زمان عطر نگاهت را زندانی خود می دیدم
و به خود می گفتم :
تو نوازشگر احساس غم آلوده من می مانی
ایلیا ::: شنبه 86/3/26::: ساعت 4:47 صبح